جدول جو
جدول جو

معنی باز نمودن - جستجوی لغت در جدول جو

باز نمودن
نشان دادن ارائه کردن، بیان کردن شرح دادن
تصویری از باز نمودن
تصویر باز نمودن
فرهنگ لغت هوشیار
باز نمودن((نِ دَ))
گفتن، شرح دادن
تصویری از باز نمودن
تصویر باز نمودن
فرهنگ فارسی معین
باز نمودن
تشریح کردن، توضیح دادن، شرح دادن، نشان دادن، بیان کردن، تبیین کردن، شناساندن، نشان دادن، گزارش کردن
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بازنمودن
تصویر بازنمودن
وانمود کردن، نشان دادن، دوباره نشان دادن، شرح دادن، بیان کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
دوباره آمدن، برگشتن، به جای خود برگشتن، برای مثال اگر آن طایر قدسی ز درم بازآید / عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآید (حافظ - ۴۸۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باز نهادن
تصویر باز نهادن
نهادن، گذاشتن، برجا گذاشتن، قرار دادن چیزی در جایی
فرهنگ فارسی عمید
(مُ هََ ءَ)
پاسخ گفتن. جواب دادن: بر حضرت ایشان سلام کردم جواب بازنفرمودند. (انیس الطالبین ص 126) ، عکس: فصل فی العکس، پارسی بازگردش بود. (رادویانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ گُ تَ)
نشان دادن راه. ارائۀ طریق. دلالت. (دهار). راهنمایی کردن:
سواری فرستاد نزدیک شاه
یکی نامه بنوشت و بنمود راه.
فردوسی.
مرا این هنرها زاولاد خاست
که هرسو مرا راه بنمود راست.
فردوسی.
اسماعیل هاجر را بیاورد و جبرائیل راه نمود آنجا که اکنون مکه است. (مجمل التواریخ و القصص).
سوی همه چیز راه بنماید
این نام رونده بر زبان ما.
ناصرخسرو.
گرت راهی نماید راست چون تیر
از آن برگرد و راه دست چپ گیر.
سعدی.
، هدی. (دهار) (ترجمان القرآن). هدایت. (ترجمان القرآن) (منتهی الارب). هدایت کردن. راه راست نشان دادن. براستی راهنمون شدن. راه راست نمودن. هدایت بحق و راستی:
چه آموزم اندر شبستان شاه
بدانش زنان کی نماینده راه.
فردوسی.
براین است دهقان که پروردگار
چو بخشود راهت نماید بکار.
فردوسی.
همه راه نیکی نمودی به شاه
هم از راستی خواستی پایگاه.
فردوسی.
بگفت او ز کار پسر شاه را
نمودش یکایک بدو راه را.
فردوسی.
چنان چون گه رفتن آمد فراز
مرا راه بنمای و بگشای راز.
فردوسی.
ترا راهی نمایم من سوی خیرات دو جهانی
که کس را هیچ هشیاری از آن به راه ننماید.
ناصرخسرو.
راه بنمایم ترا گر کبر بندازی ز دل
جاهلان را پیش دانا جای استکبار نیست.
ناصرخسرو.
این قوم که این راه نمودند شما را
زی آتش جاوید دلیلان شمایند.
ناصرخسرو.
بر علم مثل معتمدان آل رسولند
راهت ننمایند سوی علم جز این آل.
ناصرخسرو.
ایشان گفتند مگر ترا از راه برده است. گفت: مرا خدا راه نموده است. (قصص الانبیاء ص 190).
باز آمدیم زآنچه هوا بود رهنماش
عقلم نمود راه که این عود احمر است.
ابن یمین.
و رجوع به راهنمونی و راهنمایی در همین لغت نامه شود.
- راه راست نمودن، هدایت کردن. راهنمایی درست کردن. بسوی راستی راهنما شدن. نشان دادن طریقۀ راستی: ستارۀ روشن ما بودی که ما را راه راست نمودی. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 334).
- راه و رخنه نمودن، طریقه و راه و مشکلات کاری را نشان دادن. به انجام دادن کاری رهنمون شدن:
دزد را شاه راه و رخنه نمود
کشتن دزد بیگناه چه سود؟
اوحدی
لغت نامه دهخدا
(پُ دَ)
دراز کردن: اعتثام، دراز نمودن دست را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ رَ قَ)
دوباره نمودن. (ناظم الاطباء). دوباره نشان دادن:
رخی کزو متصور نمیشود آرام
چرا نمودی و دیگر نمی نمائی باز.
سعدی (بدایع).
لغت نامه دهخدا
(فُ کَ / کِ دَ)
داغ کردن. سفع. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ)
زدودن. پاک کردن:
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زداید باز.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(مُ)
برپای خاستن. ایستادن. قیام کردن. بر پای ایستادن.
لغت نامه دهخدا
(نُ / نِ / نَ دَ)
گفتنی. آنچه درخور اظهار کردن است. آنچه باید اطلاع داده شود: خواجه را از راه غور بغزنین باید آمد تا ما را ببیند و بمشافهه آنچه بازنمودنی است بازنماید. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 532)
لغت نامه دهخدا
تصویری از باز آمدن
تصویر باز آمدن
برگشتن، رجعت کردن، بازآوردن، تجدید کردن، برگرداندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کار نمودن
تصویر کار نمودن
نشان دادن کاری ارائه عملی، کار کردن بعملی پرداختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از راه نمودن
تصویر راه نمودن
ارائه طریق، دلالت، نشان دادن راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز فرمودن
تصویر باز فرمودن
پاسخ گفتن، جواب دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بالا نمودن
تصویر بالا نمودن
استادن، قیام کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بازنمودن
تصویر بازنمودن
دوباره نشان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باز نموده
تصویر باز نموده
نشان داده ارائه شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جام نمودن
تصویر جام نمودن
((نِ دَ))
وعده عشرت دادن، سر دوستی داشتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالا نمودن
تصویر بالا نمودن
((نِ دَ))
نشان دادن قد و قامت خود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از باز نمود
تصویر باز نمود
اعلام
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از بازنمود
تصویر بازنمود
توضیح
فرهنگ واژه فارسی سره